كان لقاؤنا ريحًا وأنا شمعة
دراسة نقدية |د. مجيد أفشاري
شاعر وكاتب وناقد إيراني
بارها این پرسش را داشته ام که چگونه می توان ضمانتی برای همراهی مخاطب داشت؟ حتما راهی وجود دارد اسلوبی، نقشه ای ، سازواره ای که مسیریابی وهمراهی مخاطب را در طول خوانش کتاب تضمین می کند. نمونه ای چنین رفتار هوشمندانه ای را در کتاب مالک البطلی یافتم که بیان می کتم. اصل نخست مشارکت است اینکه مخاطب با احساس مشارکت پیدا کردن شروع به همراهی با عبارت های شاعر کند اما چطور این احساس مشارکت ایجاد می شود؟ به نحو نامحسوس طوری گزاره های کتاب چیدمان می شوند که مخاطب خود را خواننده که نه بلکه شنونده ای روبه روی کتاب نشسته می یابد. گویی باید به حرفهای دل مالک گوش بدهد چون مالک به او این حس را القاء میکند که مخاطب عزیزم روی اعتمادت حساب ویژه ای باز کرده ام پس مرا بشنو.. صداقت وصمیمیت تعابیر گویای چنین مطالبه ی عاطفی مولف از مخاطب است .حال چگونه گفتن است که تاثیرگذاری کتاب را کامل می کند جاذبه های زبانی و تصویری اما قدم سوم و نهایی که رمز ماندگاری و رسوب تعابیر شاعر در ذهن مخاطب است این است که مخاطب وادار یا مجاب شده است تا اندیشه کند که مولف چه می خواهد بگوید.. اینجاست که شعر از روی کاغذ بلند می شود . حالا با یک چالش مواجه می شویم ، اگر مخاطب بشنود، بخواند و بفهمد آیا امکان رجوع به کتاب محال شده است، یا خیر؟ از دو حال خارج نیست اگر مطلب برای او روشن شده باشد و ضمیری و ضمنی در آنات زندگی بیادش بیاید که نیازی به رجوع نیست. اگر هم نشده باشد قطعا احتمال رجوع به کتاب را همان حس مشارکت و همدلی تقویت می کند. مالک البطلی کاملا غریزی می نویسد اما غریزه ای با لعاب دانش ودانشی با ته مزه ی شک های ابدی شاعر به زندگی ، انسان و کلمه .. چرا همه چیز در پس عبارت های کتاب به تردید ، شعار ، پرسش، و تنهایی می رسد کاملا مشخص است که چرا؟ زیرا شاعر می خواهد . به سادگی تمام تردید های روزمره، شعارهای فلسفی، و پرسش های بی پاسخ و در نهایت تنهایی.. هنوز و همیشه ی انسان را یادآوری کند. براستی که شاعران اگر نقشی مشترک در هستی داشته باشند جز یادآوری نیست. راز کتاب مالک یادآوری های اوست. او به یاد ما می آورد شک داشته باشیم ، شعارگویی های فلسفی را برای التیام تمرین کنیم و مدام بپرسیم و مایوس تر شویم از پاسخ !! که انسان به گونه ی غمناک چاره ای جز یادآوری و فراموشی ندارد